اين کتاب، بعد از رمان «نام گل سرخ» اثر امبرتو اکو، پرفروشترين رمان در ايتالياست و تا به حال بيش از 15 ميليون نسخه از آن در دنيا به فروش رفته است. داستان اين اثر به همت نامههايي فرستادهنشده از طرف پيرزني 80 ساله خطاب به نوهاش، ساخته ميشود. پيرزن در نامهها ميگويد تنها سفري که ارزش رفتن دارد، سفري است که در درون خود ميرويم. او معتقد است بايد به نداي بيهمتاي درون گوش داد و به جايي رفت که دل ما را ميبرد.
نوه پيرزن به سفري دور رفته و نامههاي او به نوهاش ميتوانند هم درد دل و هم وصيت باشند.
سوزانّا تامارو متولد سال 1957 است و بيشتر به عنوان رماننويس شناخته ميشود اما به عنوان دستيار کارگردان و مستندساز نيز فعاليت داشته است. اين کتاب او در سال 1994 منتشر شد و عنوان پرفروشترين کتاب قرن يستم ايتاليا را به خود اختصاص داد.
ترجمه اين کتاب توسط مهدي ديجوريان انجام شده است. از اين مترجم پيش از اين ترجمه رمانهاي «رز گمشده» و «وقتي چراغهاي زندگي روشن ميشوند» از سردار ازکان نويسنده ترک منتشر شده که با استقبال خوبي روبرو شدند. او به دليل تحصيل در ترکيه با زبان ترکي آشناست و اشعار ترکي خود را تحت عنوان «و قلب و کندو و برج دختر» در استانبول به چاپ رسانده است. به علاوه ترجمه فارسي به ترکي چند رمان و مجموعهشعر را نيز در دست چاپ دارد.
ديجوريان درباره اين کتاب ميگويد: چاپ پنجم کتاب رو به اتمام استو استقبال خوبي از آن شده است. نکتهاي که در ميان وجود دارد، رابطه من به عنوان مترجم با مخاطبان است. سعي ميکنم مثل کتاب با مخاطبان صميميت داشته باشم و وقتي براي امضاي کتاب ميآيند دقايق طولاني را به گفتگو با آنها اختصاص ميدهم.
اين مترجم ميگويد: جالب است که اين ايام، روزانه حدود 30 نسخه از کتاب را براي خريداران امضا ميکنم. اين حرف خودستايي يا تکبر نيست اما خواننده هميشه کتاب را به خانه نميبرد، گاهي نويسنده با با خود ميبرد و نقش مترجم در اين زمينه مهم است.
در قسمتي از اين رمان ميخوانيم:
«هنوز گريه ميکردم که پرستار به شانههايم زد. گفت: «بياييد برويم به شما آرامبخشي بدهم.» دوايي نخواستم. نميخواستم هيچ چيزي دردم را تسکين دهد. تا لحظهاي که او را به سردخانه بردند در آنجا ماندم. سپس سوار تاکسي شدم و سراغ دوستش که تو را نزد او گذاشته بود رفتم. آن شب به خانهي من نقل مکان کرديم.
وقت شام پرسيدي: مادرم کجاست؟
گفتم: به مسافرت رفته است. به مسافرتي خيلي طولاني. تا آسمانها.
سپس آن سر مو طلاييات را خم کردي و به غذا خوردن ادامه دادي. به محض اينکه غذا را تمام کردي پرسيدي: به او سلام بدهيم مادربزرگ؟ بغلت کردم، به باغچه بردمت و گفتم: البته عزيزم. مدت زيادي روي چمنها ايستاديم، تو، آن دستهاي کوچکت را به طرف ستارگان تکان دادي.»
اين کتاب با 152 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قيمت 7 هزار تومان به چاپ پنجم رسيده است.